شعله دارم میکشم در تب عشقت نمیدانی چرا
تاب بی ماهی ندارد شب نمیدانی چرا
اهل اه و ناله کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم میرسد بر لب نمیدانی چرا
ذوب دارم میشوم هر روز می بینی مگر
آب دارم میشوم هرشب نمیدانی چراا
آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لا مذهب نمیدانی چرا
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد
یک ندارد جز خودش مضرب نمیدانی چرا
بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق تو
لبخند زدی هر دم نمیدانی چرا
:: برچسبها:
شعر,
|